کد مطلب:314151 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:201

خدا به برکت ابوالفضل شما پسری به من داده است
جناب حجةالاسلام و المسلمین سلالةالسادات آقای حاج سید حسن نقیبی همدانی صاحب تألیفات كثیره، كه هم اكنون در آستانه ی مقدسه ی كریمه ی اهل بیت حضرت فاطمه ی معصومه علیهاالسلام مشغول خدمت می باشند، طی نامه ای در تاریخ 7 / 3 / 76 شمسی برابر 21 محرم الحرام 1418 ه. ق چنین نوشته اند:

5. برادر ارجمند، جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی دامت افاضاته، با توجه به اخلاص و ارادت ویژه ای كه نسبت به آستان مقدس امامان معصوم به ویژه سالار شهیدان و شهدای كربلا سلام الله علیهم دارید و از سالها پیش در این زمینه زبان و بیان خود را مصروف داشته اید، تا آنجا كه معجزات و كرامات بنده ی خاص و خالص خدا علمدار كربلا را - در حد توان - گردآوری كرده و برای تشنگان زلال كوثر ولایت، ارمغانی بس ارجمند فراهم ساخته اید، این جانب نیز كرامتی را كه خود شاهد بوده ام تقدیم حضور عالی می كنم تا در كتاب شریفتان به سمع خوانندگان عزیز برسانید:

سال 1339 یا 40 خورشیدی بود كه برای نخستین بار از نجف اشرف به شهر شمالی عراق، كركوك مسافرت كردم تا با مردم آن سامان آشنایی حاصل كرده و زمینه ی تبلیغی آنجا را به دست آورم. در محله ی «تسعین» با یكی از دوستان روحانی كه بومی و اهل آنجا بود و همو ما را بدان خطه برده بود، به مسجدی رفتیم كه آن را به تركی «زلفی ایونین جامعی» می گفتند، یعنی: «مسجد خاندان زلفی» و بانی اصلی آن دو برادر به نامهای «حاج جلال افندی» و «حاج جعفر» بودند. در میان حیاط مسجد، بر روی نیمكتی نشسته



[ صفحه 578]



گرم صحبت بودیم كه مردی حدودا چهل ساله از در وارد شد، و یك گونی بزرگ شكر به مسجد داد. او را دعوت به نشستن و صرف چای نمودیم، او نیز كنار ما نشست. پس از احوالپرسی از نامش سؤال كردم، با خنده و تبسم گفت: ببخشید نام من عثمان است! با شنیدن نام عثمان فكر كردم او با من شوخی می كند، و می خواهد مرا نسبت به برادران اهل تسنن كه در آن منطقه اكثریت سكنه را تشكیل می دهند آزمایش كند. با خنده رویی گفتم: با من شوخی می كنی؟ گفت: نه: واقعا اسم من عثمان است. گفتم: قبلا سنی بودی و شیعه شده ای؟ گفت: نه. گفتم: برادر، شیعه نام فرزند خود را عثمان نمی گذارد، اگر شیعه هستی چرا نامت عثمان است؟! و اگر سنی هستی، آوردن شكر برای مجلس عزاداری چیست؟!

گفت: من سنی بودم و اكنون نیز هستم، و افزود: من بچه دار نمی شدم، به دكترهای متعدد هم كه مراجعه كردم نسخه ها و معاینه ها و آزمایشها به جایی نرسید، تا آنجا كه گفتند: تو هرگز بچه دار نخواهی شد. ناامیدی همه ی وجودم را فراگرفت. یكی از دوستان من كه شیعه بود به من گفت: می خواهی تو را به دكتری راهنمایی كنم كه اگر پیش او بروی بچه دار می شوی؟ گفتم: آری، این دكتر كیست؟ گفت:

فرزند حضرت علی، علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است، ولی باید نذر كنی و بااخلاص و اعتقاد در خانه ی او بروی. چه، ما شیعه ها او را باب الحوائج می دانیم و در مشكلات سخت به او پناه می بریم.

من هم چون به شدت دوست داشتم بچه دار بشوم، نذر كرده و گفتم:ای اباالفضل، اگر دوست من راست می گوید كه تو باب الحوائجی، و در گرفتاریها به فریاد درماندگان می رسی به درگاه تو آمدم من بچه می خواهم، از خدا برایم فرزندی بگیر، تا زنده ام سالی یك گونی بزرگ شكر به مجلس عزاداریت تقدیم می كنم. [1] .

بحمدالله چند سال است كه خدا به بركت ابوالفضل العباس علیه السلام شما، به من پسری داده است و پس از آن هر ساله من به نذر خود وفا می كنم. بعد با خنده گفت: شما خیال می كنید باب الحوائج فقط برای شما شیعه ها است؟!

گفتم: چرا با دیدن این



[ صفحه 579]



كرامت شیعه نمی شوی؟ گفت: همه ی بستگانم با من دشمن خواهند شد؛ شیعه شدن جرئت می خواهد، و من نمی توانم.

آنكه آرزو دارد - در گور - در خاك كوی خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آذین كفنش باشد

سید حسن نقیبی همدانی



دیده بگشا كه طبیبت بر سر بالین آمد

دیده بگشا كه حسین با دل خونین آمد



دیده بگشا تو ای صید به خون غلتیده

كه نگویند حسین داغ برادر دیده



دیده بگشا كه طفلان همه غوغا دارند

بردن آب روان از تو تمنا دارند




[1] مردم عراق چاي را با شكر مصرف مي كنند.